به گزارش جریان نو، چندی پیش دختر جوانی از خواستگار بنز سوارش که او را در یکی از جادههای اطراف تهران رها کرده بود، شکایت کرد و گفت: در یکی از سایتهای همسریابی با مرد جوانی آشنا شدم. او خودش را خلبانی معرفی کرد که دنبال دختر مناسبی برای ازدواج میگردد. به همین خاطر با او قرار گذاشتم،. آن مرد جوان چندباری با خودروی بنز سر قرار آمد و مطمئن شدم او همان مرد رویاهایم است. آن مرد پیشنهاد ازدواج داد تا اینکه روز حادثه وقتی خانوادهام مسافرت بودند سر قرار رفتم و سوار ماشین بنزش شدم. به او گفتم خانوادهام سفر رفتهاند. آن مرد هم پیشنهاد داد به اطراف تهران برویم اما وسط راه توقف کرد و با تهدید چاقو دست و پایم را بست، بعد هم گوشی موبایل و طلاهایی را که به همراهم بود، به سرقت برد و در جایی خلوت رهایم کرد. بعد از رفتن او شروع به داد و فریاد کردم و با هر زحمتی بود خودم را نزدیک جاده رساندم. رانندهای متوجه شد و مرا به درمانگاهی در همان حوالی برد.
هنوز مدت زیادی از خروج دختر جوان از مقر پلیس نگذشته بود که او دوباره به با پلیس تماس گرفت و شکایت دیگری مطرح کرد و ماجرای شکایتش را شرح داد و گفت: بعد از ثبت شکایت به خانه رفتم اما به محض ورود دیدم همه خانه به هم ریخته و وسایل با ارزش سرقت شده است.
به این ترتیب تیم تحقیق راهی محل شدند. ماموران پس از بازبینی دوربینهای مداربسته تصویری از سارق بدست آوردند و بررسیها برای شناسایی خواستگار قلابی آغاز شد.
در همین اثنا کارآگاهان با شکایتهای مشابه مواجه شدند. دختران و زنان جوان که تنهایی زندگی میکردند، شاکیان خواستگار قلابی بودند که گرفتار برنامه حساب شده او شده بودند.
در بررسی پروندههای مشابه مشخص شد مرد جوان خود را مهندس، دکتر و خلبان معرفی کرده و پس از آشنایی با آنها در سایت همسریابی برنامه خود را قدم به قدم پیش برده است.
این در حالی بود که ماموران با بدست آوردن تصاویر خواستگار قلابی از دوربینهای مداربسته خانهها و خیابانهای اطراف محلهای سرقت، تصویر او را با متهمان سابقه دار اداره آگاهی مطابقت دادند و سرانجام موفق به شناسایی این خواستگار قلابی شدند. پس از آن بود که مرد شیاد به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت بازداشت شد و به سرقت های سریالی از مالباختگان اعتراف کرد.
متهم در مورد شگردش گفت: در سایتهای همسریابی ثبت نام میکردم و با خودروی مدل بالا سر قرار میرفتم.ذلباسهای مارک دار میپوشیدم تا زنان و دختران پولداری که انتخاب کرده بودم باور کنند وضع مالی ام خوب است. بعد اعتماد میکردند و اطلاعات شخصی و زندگیشان را به من میدادند. در نهایت یک روز که قرار داشتیم به محلی خلوت می رفتیم. سپس دست و پایشان را میبستم، چیزهای ارزشمندی را که داشتند، سرقت میکردم و بعد هم به خانهشان میرفتم و وسایل باارزش را برمیداشتم.