احمد زیدآبادی؛ خیری که از عادل فردوسی‌پور رسید !

احمد زیدآبادی نوشت: در آن دوراني كه نمايشگاه مطبوعات براي خودش برو و بيايي داشت و از شدت استقبال و ازدحام جمعيت، در محل برگزاري آن در بزرگراه پارك وي نمي‌شد قدم از قدم برداشت، من هم مثل بسياري از اهالي رسانه و قلم از سوي مراجعان سوال پيچ مي‌شدم.
احمد زیدآبادی

به گزارش جریان نو، احمد زیدآبادی در روزنامه اعتماد نوشت: در آن دورانی که نمایشگاه مطبوعات برای خودش برو و بیایی داشت و از شدت استقبال و ازدحام جمعیت، در محل برگزاری آن در بزرگراه پارک وی نمی‌شد قدم از قدم برداشت، من هم مثل بسیاری از اهالی رسانه و قلم از سوی مراجعان سوال پیچ می‌شدم.

پرسش‌ها تمامی نداشت و بعضا همراه با اظهار تقدیر و تعریف و تکریم از افکار و نوشته‌هایم بود، البته از آن نوع تعریف و تکریم‌هایی که گاه بوی نامطبوع اغراق و غلو به خود می‌گیرد و ناخواسته و بدون آنکه واقعا منظوری در میان باشد، شباهتی به چاپلوسی پیدا می‌کند.

آدمیزاد در مقابل تعریف دیگران معمولا آسیب‌پذیر است. تعریف‌ها که تکرار و انبوه شود، آدمیزاد بیچاره تصور می‌کند که واقعا در این دنیا پخی است! هر چه بیچاره‌تر و بدبخت‌تر و حقیرتر باشد، بیشتر باورش می‌شود! وقتی هم که باورش شد و گمان کرد که به راستی «نادره دوران» است، دیگر واویلا! در هر مقام و مرتبتی که باشد واقعا خاک بر سر می‌شود. هم خود را خراب می‌کند و هم خراب کردنش دامن جامعه را می‌گیرد. خلاصه این هم برای ما ایرانی جماعت خودش حکایتی مکرر و دایمی است.

غرض آنکه یک روز که نمایشگاه تعطیل شده بود، جوانی سراسیمه خودش را به من رساند و نفس نفس زنان کلماتی را جویده جویده به زبان آورد. وقتی که نفسش جا آمد، برایم روشن کرد که از یکی از استان‌های جنوبی خودش را به نمایشگاه رسانده است بدان امید که مرا ببیند. با این وصف، از تعریف و تمجید چیزی کم نگذاشت و خود را در حد شیفته و علاقه‌مندی دلخسته معرفی کرد! برای اینکه او را از ادامه نطقش بازدارم سر شوخی را با او باز کردم و پرسیدم:

من: می‌شه بگی دلیل این همه اظهار علاقه چیست؟ نکنه از لهجه قِشنگم خوشت اومده است؟
او: نه، اصلا. اگه بنا به لهجه قِشنگ باشه که لهجه ما خودمون از لهجه شما قِشنگ‌تره!
من: یادداشتام را در روزنامه‌ها و مجلات دنبال می‌کنی؟
او: نه به اون صورت! حال و حوصله خواندن روزنامه و مجله که به اون صورت نیست، ولی عکستون را زیاد تو اونها دیده‌ام.
من: خب، پس برا چی اینقدر از من خوشت اومده؟
او: اگه گفتی؟
من: من از کجا بدونم؟ علم غیب که ندارم!
او: حالا یه حدسی بزنین!
من: والله عقلم به جایی قد نمی‌ده!
او: عادل فردوسی‌پور را می‌شناسی؟
من: از نزدیک نه، ولی تو برنامه‌های ورزشی تلویزیون زیاد دیدمش.
او: می‌دونی همشهریتونه؟
من: بله، شنیدم اصلیتش رفسنجانیه…
او: راستش را بخوای دلیل علاقه من به شما، شباهتی است که به عادل فردوسی‌پور دارید؟
من: چی؟
او: همین دیگه. شما یه مقدار شبیه عادل فرودسی‌پور هستین. حالا می‌بینم که حرکات دست و سرتون هم یه کمی شبیه اوست.
من: یعنی تو هزار کیلومتر راه را پشت سر گذاشته‌ای که خودتو به نمایشگاه مطبوعات برسونی به این امید که مرا ببینی، چون فکر می‌کنی یه مقدار به عادل فردوسی‌پور شباهت دارم؟
او: ‌ها دیگه. مگه عیبی داره؟
من: نه عزیزم! چه عیبی داره؟ خیلی هم عالیه!

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

http://jaryaneno.ir/?p=19842

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها
www.novin.com

تصویر روز: